ای خواجه، درین کوی چه عیشست و چه بودست؟
بخت تو بلندست و زیانها همه سودست
ای خواجه، تو مستی و ندانم که چه مستی؟
مستی و ندانم که کلاهت که ربودست؟
این چیست که خود را نشناسی بحقیقت؟
غیرت بمیانست و علی رغم حسودست
از دولت وصلت بشب و روز همه وقت
در مجلس ما زمزمه رود و سرودست
ای فاضلکان، از در میخانه درآیید
از فضل مگویید، که هنگام شهودست
این قصه بگویید بدزدان طریقت :
هنگامه مگیرید، که هنگام ربودست
باید که بدانند خلایق بحقیقت
هر چیز که بینند، که بودست نبودست
با صوفی جرار بگویید که: غم نیست
گر جامه سیاهست ولی خرقه کبودست
آن یار چو پیداست، چه گوییم؟ چه جوییم؟
قاسم، چه زنی حلقه؟ که این در بگشودست؟