جاودان، هرکه ترا دید بعالم شادست
عاشق روی تو از هر دو جهان آزادست
دل درین قاعده دهر نبندد عاشق
زآنکه این قاعده سست آمد و بی بنیادست
همه با عشق سخن گویم و از وی شنوم
شادم از عشق، که این قاعده ای معتادست
همگی روی ترا مقصد اقصی دانم
زهد و تقوی و ریاضت صفت زهادست
ملک آفاق بپیمودم و غایت دیدم
هرچه جز ذکر تو بودست بعالم بادست
عشق گویند: بهر حال حدیثیست صحیح
عقل گویند: ولیکن خبر آحادست
خسرو از صحبت شیرین بمرادی برسید
این همه جور و جفا بر جگر فرهادست
دایما جور و جفا بر دل مسکین کردی
گر فراموش کنم جمله، همینم یادست
قاسمی را ز تو پرسند: کجا شد؟ برگو
که: درین گوشه این دیر خراب آبادست