قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

در خاکدان دهر دلی شادمان کجاست؟

یک دل که ایمنست ز غم در جهان کجاست؟

در گیر و دار فتنه دوران بسوختیم

داری خبر بگوی که: دارالامان کجاست؟

در صومعه چو جرعه ای از درد درد نیست

راهم نشان دهید که: دیر مغان کجاست؟

چون ارغنون ز درد خماریم در نفیر

ساقی بیار جام، می ارغوان کجاست؟

آن دارد آن نگار که آنست هرچه هست

آنرا طلب کنند حریفان که آن کجاست؟

پنهان شدست یار چو گنج نهان ز ما

هرچند ظاهرست که گنج نهان کجاست

در نو بهار عمر چو سر سبزیی نماند

ای باغبان، بگوی که: باد خزان کجاست؟

با آنکه یار در عمه اعیان عیان شدست

مخفیست در ظهور، که عین عیان کجاست؟

قاسم بر آستانه عشق تو بار یافت

دانست سجده گاه سر عاشقان کجاست؟