شب، همه شب به هوای تو چنین مست خراب
بانگ عشق تو بگوشم رسد از چنگ و رباب
نفسی بیش نماندست ز بیمار غمت
آخر، ای یار گرامی، نفسی اندر یاب
ما که سودای تو داریم نگوییم ز زهد
نکند بلبل شوریده دل آهنگ غراب
خانه آب و گل خویش چه معمور کنیم؟
کعبه جان و دل ما چو خرابست و یباب
این چه رسمست که بر روی نقاب اندازی؟
چهره بگشا و برانداز ره و رسم و نقاب
تا یقین تو باخلاص مقارن نشود
قشر باشی بر مستان حقیقت، نه لباب
قاسم از صحبت جهال کناری یابد
که ندانند بد از نیک و خطا را ز صواب