قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

ای رخ زیبای تو رشک مه و آفتاب

روی تو و جام می، عکس گل اندر شراب

جمله جهان انتظار، در طلب یار غار

تا که ببیند بخواب روی ترا بی حجاب؟

در حجب عزتی، در تتق وحدتی

چون همگی حیرتی، مست تو شد شیخ و شاب

تو ز من از باده پرس وز می آماده پرس

آمد ایام وصل، رفت زمان حجاب؟

قصه جانانه پرس وز می و می خانه پرس

از دل دیوانه پرس، گنج بود در خراب

ساقی ما، باده ده، باده آماده ده

برد دلم راز من ناله چنگ و رباب

قاسم دیوانه شد، چونکه بدید و شنید

روی تو چون جام می، بوی تو چون مشک ناب