خوش خاطرم که یار مرا گفت: مرحبا
همراه مرحباست صفا در پی صفا
صافی شدست شیشه دل از صفای عشق
ای لطف مرحبای ترا جان و دل فدا!
زاهد، مگو محال که: از عشق توبه کن
من درد عشق را چه کنم، چون برم دوا؟
تقلید گفت: توبه و تحقیق گفت: عشق
مغلوب شد حکایت تقلید غالبا
چون شد یقین که غیر خدا نیست فاعلی
تلقین «مارمیت » بگو «اذ رمیت » را
جانم ز قصهای مکرر ملول شد
ای جان، بیا بماره توحید وانما
دل دولت وصال ترا رایگان نیافت
از بارهای بس که کشیدست بارها
بیرون ز شاهراه موحد سخن مگوی
این بود ابتدا و همینست انتها
چون واردیت نیست، مگو قصه از گزاف
بر شاهراه عشق بخوان رمز «هل اتا»
چندین مگو که: خون دل از دیده ریختم
فرزند حال باش و گذر کن ز ما مضا
قاسم، سخن مگوی ز هجران جان گداز
در ظل عاشقی شو و بگذر ز ماجرا