قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

ای آسیا، ای آسیا، سرگشته‌ای چون ما چرا؟

از ما مپوشان راز خود، با ما بیان کن ماجرا

در چرخ خود مستانه‌ای در دور خود فرزانه‌ای

از ما چه‌ها داری خبر؟ کز ما برقصی دایما

از کان جدا ماندی، زان در نفیری، ای رجا

با ما بگو، ای بوالوفا، از قصه‌های ما مضا

داری سلوکی بس عجب در حالت وجد و طرب

در یک نفس طی می‌کنی از مبتدا تا منتها

از آب دارد جان ما در قصه‌ها چون آسیا

ای عقل دوراندیش ما، آخر کجا رفتی؟ بیا

گم شو ولیکن گم مکن اسرار در عشق لَدُن

هم تو نوی هم تو کهن هم کوه و هم بانگ و صدا

هم جان تویی، هم تو جهان، هم جوی و هم آب روان

هم آسیابانی بدان هم گندمی، هم آسیا

ای عشق، بس جان دوستی، هم دشمنی هم دوستی

در مغزی و در پوستی، فی‌الجمله با شاه و گدا

ای محرم اسرار تو، ای جعفر طیار تو

ای قاسم انوار تو، ای مس جان را کیمیا