سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

تا صبح نشستم من و جان بر در دل

دیشب که نهان بود ز من پیکر دل

من دور و تو در دلم خدا می داند

تا روز چها گذشته است از سر دل