سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

آن قوم که روز و شب تو را جویانند

هر یک به قمار عشق نرادانند

مانند همه به فکر شطرنج خیال

نادیده رخت پیاده ای می رانند