آن که خوانی نام او نفس بهیم
در حقیقت اوست شیطان رجیم
نیست در عالم عجایب تر ز نفس
نیست یک ساعت به حال مستقیم
در دمی مردی خدادان می شود
در دمی بدتر ز شیطان رجیم
چون ببیند مرده ای را می برند
می گدازد همچو مویی او ز بیم
می شود تن خسته و دل مضطرب
لرزه در اعضاش افتد چون نسیم
با کسان گوید که در راه خدا
با فقیران نان برآرید و حلیم
روی سوی حضرت حق می کند
کای خدا دستم بگیر و ای کریم
ناله و زاری و افغان می کند
توبه از کردار و افعال قدیم
یک به یک مشهود می گردد ورا
از عذاب قبر و از نار جحیم
باز چون آن قصه اش از یاد رفت
گشت تن فربه ز خون و لحم و ریم
می شود فرعون وقت خویشتن
جنگ می آرد به موسای کلیم
هر زمان آیینه ای گیرد به کف
تا نماید روی چون پای سقیم
خوش کند دل را و خندد بر بروت
ریش را شانه کند سازد دو نیم
قشر می بیند وقوف از مغز نی
بی خبر تا چیست در زیر ادیم