نمی دانم تو خاکی آتشی یا باد یا آبی
فتاد از تاب، گردون و هنوز از حرص، بی تابی
حقیقت پردهٔ ناموس خود دارد شریعت را
تو بی ناموس می خواهی که از معنی خبر یابی
دمید از هر بن مویت اجل صبح قیامت را
نمی میری هنوز از بی حیایی زنده در خوابی
هما را طعنه گردید استخوان جد و آبایت
هنوز ای بی هنر در موج خیز بحر انسابی
سعیدا را فکند از پا خمار ای ساقیا برخیز
به یاد ساقی کوثر دمی آبی دمی آبی