سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

هر کس شکست طرهٔ پرپیچ و تاب او

زلفش چو مار گشت و درآمد به خواب او

یک بوسه ای که دل طلبد ز آن دهان تنگ

صد بحث می کند لب حاضر جواب او

برکند صبر لنگر سنگین خویش را

دل برد چون سفینه، خرام جواب او

نگذاشت طاقتی که کشد کس عنان آه

همچون هلال جلوهٔ پا در رکاب او