عالم تمام یک نظر است و ندیده ایم
این مرغ زیر بال و پر است و ندیده ایم
غافل نشسته ایم ز شمشیر باز دهر
گویا به پیش رو سپر است و ندیده ایم
از بس خیال روی تو حیرت فزوده است
چون نور دیده در نظر است و ندیده ایم
ما را حدیث دوست به دست فراق داد
خوش وعده ها که در خبر است و ندیده ایم
آن کس که دست بر سر همیان نهاده است
در زیر بار تا کمر است و ندیده ایم
چون مردم دو چشم در این تکیه گاه، یار
با ما همیشه سر به سر است و ندیده ایم
گردیده ایم جمله ولی روی یار را
از مهر برهنه تر است و ندیده ایم
سوی بت زمانه سعیدا به سهو هم
تا گردنش در آب زر است و ندیده ایم