نی چو اهل دور ما هم ناسپاس افتاده ایم
شکر از یاران همین ما خودشناس افتاده ایم
خامهٔ ما در ره سیل حوادث گشته راست
ما چرا بیهوده در فکر اساس افتاده ایم
پای در بحر سماع ننهاده برگردیده ایم
چشم را پوشیده در چاه قیاس افتاده ایم
عمرها شد روی مهر از ماهرویان رو نداد
ما از این آیینه ها چون انعکاس افتاده ایم
بی وقوفی های گردون شد ز ما ظاهر به خلق
بخیهٔ بیجا سعیدا بر لباس افتاده ایم