من نه این آب روان از لب جو می بینم
نفس اوست که من از دم او می بینم
آنچه در جام، جم از دور تماشا می کرد
گاه در شیشه و خم گه به سبو می بینم
با وجودی که نه بیش است و نه کم از کم و بیش
هر طرف می نگرم جلوهٔ او می بینم
توبه زلف و خط و [خالی] گرو و من به نگاه
تو ز گل رنگ و رخ و من همه او می بینم
هر کجا پیرهن دوستی و مهر و وفاست
چاک گردیده ز دست تو رفو می بینم
نظر از خویشتن آن روز که برداشته ام
شکر ایزد که سعیدا همه او می بینم