نه پنبه از پی راحت گذاشتم بر داغ
فتیله ای است که آتش گذاشتم به چراغ
نشین به سایهٔ مژگان و [سرفرازی] کن
ز چشم خویش در آیینه تازه دار دماغ
ز عندلیب شنیدیم بی وفایی گل
نه آن قدر که کشد دل دگر به گوشهٔ باغ
نظر به سایهٔ مژگان فتاد و دانستم
که سایه بان رخ خویش [کرده ای] پر زاغ
ز قد و روی تو بوده است سرو و گل را آب
ز چشم مست تو نرگس گرفته است ایاغ
نشان خلق و مروت تو از که می پرسی
زمانه ای که بر خود نمی دهند سراغ
کسی که وسعت میدان خلق را گردید
میان خلق سعیدا دگر ندید فراغ