آخر دمید بر رخ جانان، بهار خط
در دور روی یار نمود اعتبار خط
سنبل چسان کشد سر خود در بنفشه زار
از پا فتاد زلف تو در روزگار خط
بر روی خویش تیغ جفا را چه می کشی
مشق ستم مساز پی اقتدار خط
دل چون سفینه می رود از خویشتن که گاه
دریای حسن موج زند در کنار خط
ابرو کمان من، صف مژگان ناز را
بر هم مزن که مورچه پی شد سوار خط
خط بر رخش دمید سعیدا چه گریه است
طوفان نمی برد ز دل کس غبار خط