هر آن صید کز دام غافل نشیند
گرفتار در دست قاتل نشیند
کریم از ره لطف برخیزد از جای
بر آن در که از عجز، سائل نشیند
بوده بادهٔ صاف و بی غش نصیبش
چو خم هر که در بزم کامل نشیند
نصیحت بود گرچه شیرین چو شکر
ولی بدتر از تیر در دل نشیند
پریشان شدم در میان و ندیدم
کسی کاو به جمعیت دل نشیند
سعیدا خوشا حال آن فقر و خواهش
که برخیزد از تخت و در گل نشیند