سیلی که در این راه گذر داشته باشد
از خانهٔ دیوانه خبر داشته باشد
آزردگی هیچ دلی را نپسندد
رحمی به دل خویش اگر داشته باشد
درمان دلم هیچ مپرسید ز جانان
فکری به دل خویش مگر داشته باشد
دل در بر من نیست ز دلدار بپرسید
از گمشده شاید که خبر داشته باشد
شخصی به تو بیند که چو آیینهٔ فولاد
آهن جگر و سینه سپر داشته باشد
ای بهله مزن دست مبادا که میانی
آن بسته کمر زیر کمر داشته باشد
عیب فلک سفله مسازید که معلوم
یک بی سر و پایی چه هنر داشته باشد
کی می گذرد از سر قربان شدهٔ خود
تا در نفس خویش اثر داشته باشد
زنهار سعیدا که ز دشمن نهراسی
تا چشم کرم با تو نظر داشته باشد