مردی که در این ره، دل آگاه ندارد
در منزل صاحبنظران راه ندارد
چون لاله به داغ تو کسی را که جگر سوخت
دیگر سر و برگ نفس و آه ندارد
آیین گدا را به توانگر چه مناسب
کیفیت بی قیدی ما شاه ندارد
سهل است گذشتن ز دو عالم که بگویند
این مفلس ما جز دل آگاه ندارد
بس سعی که دل کرد به سوی تو شتابد
لیکن چه کند همره و همراه ندارد
سر خم نکنم پیش کریمی که سعیدا
گه داشته باشد کرم و گاه ندارد