کسی ز سر میانش کجا خبر دارد
به غیر بهله که دستی در آن کمر دارد
اگرچه تا حرم وصل کعبه راه خوشی است
ولی ز میکده عارف ره دگر دارد
مرا بجز می هجران دگر نصیب مباد
که عاقبت قدح وصل دردسر دارد
شفا مجو ز مطول ز علم فقه ملاف
که درس عشق معانی مختصر دارد
به آب خضر و به قرص مسیح خنده زند
هر آن کسی که لب خشم و چشم تر دارد
حباب خانهٔ خود را به موج می سپرد
کله به باد دهد آن که ترک سر دارد
سکندر آینه دید و ندید عیبش را
که از برای چه اندوه بحر و بر دارد
ز قبله رو به قفا کرده سجده می آرد
کسی که گوشهٔ محراب در نظر دارد
ز بحر و بر گذرد دل ز جام جم گیرد
کسی که آینهٔ صاف در نظر دارد
ز دست عقل سعیدا به باده برد پناه
که او به قول نبی از بلا خطر دارد