زمین از اشک سرگردان من گرداب میگردد
زمان از نالههای زار من سیماب میگردد
مگر خورشید در این صبح با گل گرم سر کرده
که از گستاخیش در چشم شبنم آب میگردد
به چشم طالع ما سودهٔ الماس اگر پاشی
ز چشم ما نهان ناگشته آن همخواب میگردد
مرا در فقر حاصل گشته اکسیر قناعت بس
که خاکستر به زیر پهلوم سنجاب میگردد
چسان مشاطه بربندد کمر یارب نمیداند
میانی را که از تشبیه مو بیتاب میگردد
مگر قصد شبیخونی سعیدا آسمان دارد
که امشب بر سر ویرانهام مهتاب میگردد