گریه در بزم یار، بی ادبی است
خنده هم ز این قرار، بی ادبی است
اتحادم به امر مطلوب است
ورنه بوس و کنار بی ادبی است
ستم و جور درد عشقش را
باز با او شمار بی ادبی است
در جهانی که افتقار سزاست
از جهان افتخار بی ادبی است
حاکم امر و نهی چون حق است
گله از روزگار بی ادبی است
هر کجا پابرهنگان باشند
سرکشی های خار بی ادبی است
هر کجا آن نگار بی نقش است
باز نقش و نگار بی ادبی است
از خیالی که آه نتوان کرد
نالهٔ زار زار بی ادبی است
عاشقی مفلسی و جانبازی است
تن زنی در قمار بی ادبی است
ای سعیدا محبتی در دل
غیر حب نگار بی ادبی است