آنچه در شش جهات گردون است
بهر اثبات ذات بیچون است
آنچه آورده از عدم به وجود
به حقیقت نگر که موزون است
لیلیی را که نیستش طرفی
هر طرف صدهزار مجنون است
عارفان زان شدند دیوانه
که شناسش ز عقل بیرون است
هر نشانی کزو شود پیدا
مرو از جا که فعل واژون است
پیش علمش جهان و هرچه در اوست
به مثل همچو نقطه در نون است
هرچه در خانهٔ قدم ره یافت
از بلای حدوث مأمون است
نیست از معنیت خبر ورنه
نیک و بد آنچه هست مضمون است
نیست حد قیاس ذاتش را
او مبرا ز کم ز افزون است
عمر در چون چرا کنی ضایع؟
بازگشت که سوی بیچون است
تو مگو وقت رفت از دستم
آنچه آن وقت بود اکنون است
شاد کن خاطر سعیدا را
در فراق رخ تو محزون است