چون دل دلیل نیست تن و [دل] برابر است
آبی که [تشنگی] نبرد گل برابر است
[جایی] که بحر وصل به گرداب [بیخودی] است
جام شراب و مرشد و کامل برابر است
مردی که [خو] به وادی حیرت گرفته است
صحرا و باغ و جاده و منزل برابر است
گر خیر از برای عوض می کنند خلق
پس در طمع کریم به سایل برابر است
عالم اگر شوی تو به «العلم نقطة»
دانی که مرکز حق و باطل برابر است
شاه و گدا چو مرد مساوی است زیر خاک
بر اسب یا پیاده به منزل برابر است
با توست یار، لیک سعیدا تو غافلی
دریا همیشه با لب ساحل برابر است