نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۲

ای دل مگر تو از درافتادگی درآیی

ورنه به شوخ چشمی با عشق کی بر آیی

عمری است تا به عالم سر گشته گشتم از تو

جویا ترا ز هر در آخر تو خود کجایی

عز جلال وصلت با بنده گفت «نجما»

من در درون نیایم تا تو برون نیایی