سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۹۰ - سخن در بی وفایی روزگار

الا ای خرد مغز سخن

دلت برگسل زین سرای کهن

که او چون من و چون تو بسیار دید

نخواهد همی با کسی آرمید

اگر شهریاری، اگر پیشکار

تو اندر گذاری و او پایدار

چه با رنج باشی، چه با تاج و تخت

ببایدت بستن به فرجام، رخت

اگر آهنی، چرخ بگدازدت

چو گشتی کهن باز ننوازدت

چو سرو دلارای گردد به خم

خروشان شود نرگسان دژم

خمان چهره ارغوان زعفران

سبک مردم شاد گردد گران

بخسبد روان چون که بالا بخفت

تو تنها ممان زان که همراه رفت

اگر شهریاری، اگر زیردست

جز از خاک تیره نیابی نشست

کجا آن بزرگان با تاج و تخت

کجا آن سواران بیدار بخت

کجا آن خردمند و کندآوران

کجا آن سرافراز جنگی سران

همه خاک دارند بالین و خشت

خنک آن که جز تخم نیکی نکشت