بدو گفت کای پیر زنار بند
قلم باشد آن بر در هوشمند
سواره به انگشت پویان به سر
همی ریزد از وی سراسر گهر
به پیری سرشتی و آنگه بجوی
نماند تو این داستان را بگوی
از این بهترت هست چیزی بیار
ترا هست میدان بدین سان چهار