به نام خداوند جان و جهان
بگویم سخن آشکار و نهان
نخستین سخن را به نام خدای
خداوند روزی ده رهنمای
نگارنده خرگه نیلگون
برآرنده خیمه بی ستون
فروزنده طاق فیروزه فام
برآرنده صبح ز ایوان شام
پس از آفرین جهان آفرین
درود و ثنا بر رسول امین
همیدون درود رسول خدای
بر آن شیر حق شاه خیبرگشای
به هشت و سه فرزند آن شاه دین
هزاران هزاران هزار آفرین
کنون بازگردم به گفتار خویش
بیارم یکی داستانی به پیش
زتاریخ شاهان شنیدم چنین
که کاوس در شهر ایران زمین
نشسته به تخت کیی شاد بود
به باغی درون سرو آزاد بود
سر اندر سر آورده شمشاد سرو
خرامان ز هر سو خروشان تذرو
گل و لاله و ارغوان در چمن
ابا سوسن و یاسمن نسترن
درون چمن انجمن سروران
شهنشاه ایران نام آوران
زیک سو فریبرز و کاوس شاه
زدست دگر توس لشکر پناه
زیک سوی گودرز فرخنده فر
ابا هشت و هشتاد جنگی پسر
ابا گیو کو بد به ناورد طاق
نشسته ابا سروران عراق
نشسته دگر سوی بهرام گرد
که گوی از دلیران گیتی ببرد
چو رهام و گودرز کز شیر نر
فزون بد به مردی و زور وهنر
چو اشکش که بودش زترکان نژاد
که چون او دلیری ز مادر نزاد
زترکان فزون بودش از سه هزار
همه شیرمردان خنجر گذار
زدست دگر زنگه شاوران
زبغدادیان پیش او سروران
چو گرگین میلاد جنگ آزمای
نشسته به پیش جهان کدخدای
چو فرهاد و خراد و برزین گو
که بردندی از شیر شرزه گرو
بدین سان هزار و دوصد نامور
به بزم کیی با کلاه وکمر
بگسترد خوان ها وزین کو خورش
وزان خوان بدی مرد را پرورش
کشیدند خوان و بخوردند نان
پس از خوان بیامد میی ارغوان
طرب ساز و سازنده و رود بود
ز هر دل غم و درد بدرود بود
مغنی زآهنگ گفتی سرود
نفس باز کرده به آهنگ رود
صدای دف از دل همی برد درد
نماند اندر آن بزم رخسار زرد
نی و چنگ بودند چون تار و پود
رباب و دف و نی و هم رود بود
مغنی و ساقی به هم طمطراق
روان ساخته رودهای عراق
هرآن می که خوردی کزو در دمی
نباشد به گیتی نشان غمی
می کهنه و سرخ در جام بود
ز پر مایه نیکی سرانجام بود
چوشد چهر می بر دلاور سران
رخ سروران گشته چون ارغوان