غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

گستاخ گشته ایم غرور جمال کو؟

پیچیده ایم سر ز وفا گوشمال کو؟

تا کی فریب حلم خدا را خدا نه ای

آن خوی خشمگین و ادای ملال کو؟

برگشته ام ز مهر و نمی گیریم به قهر

دارم دو صد جواب ولی یک سؤال کو؟

یا می گسست صحبت و یا می فزود ربط

لیکن مرا ملال و ترا انفعال کو؟

خواهی که برفروزی و سوزی درنگ چیست؟

خواهم که تیز سوی تو بینم مجال کو؟

گر گفته ایم کشتن و بستن به ما مخند

ما را تدارکی به سزا در خیال کو؟

داغم ز رشک شوکت صنعان ولی چه سود

آن دستگاه طاعت هفتاد سال کو؟

من بوسه جوی و تو به سخن داریم نگاه

لب تشنه با گهر چه شکیبد زلال کو؟

دل فتنه جوی و فرصت تکمیل عشق نیست

هنگامه سازی هوس زود بال کو؟

لب تا جگر ز تشنگیم سوخت در تموز

صاف شراب غوره و جام سفال کو؟

در باده طهور غم محتسب کجا؟

در عیش خلد آفت بیم زوال کو؟

غالب به شعر کم ز ظهوری نیم ولی

عادل شه سخن رس دریا نوال کو؟