تا فصلی از حقیقت اشیا نوشتهایم
آفاق را مرادف عنقا نوشتهایم
ایمان به غیب تفرقهها رفت از ضمیر
ز اسما گذشتهایم و مسما نوشتهایم
عنوان رازنامه اندوه ساده بود
سطر شکست رنگ به سیما نوشتهایم
قلزم فشانی مژه از پهلوی دل است
این ابر را برات به دریا نوشتهایم
خاکی به روی نامه نیفشاندهایم ما
رخصت بدان حریف خودآرا نوشتهایم
در هیچ نسخه معنی لفظ امید نیست
فرهنگنامههای تمنا نوشتهایم
آینده و گذشته تمنا و حسرت است
یکی کاشکی بود که به صد جا نوشتهایم
دارد رخت به خون تماشا خطی ز حسن
روشن سواد این ورق نانوشتهایم
رنگ شکسته عرض سپاس بلای تست
پنهان سپردهای غم و پیدا نوشتهایم
آغشتهایم هر سر خاری به خون دل
قانون باغبانی صحرا نوشتهایم
کویت ز نقش جبهه ما یک قلم پر است
لختی سپاس همدمی پا نوشتهایم
غالب الف همان علم وحدت خودست
بر «لا» چه بر فروزد گر «الا» نوشتهایم؟