چون گویم از تو بر دل شیدا چه میرود؟
بنگر بر آبگینه ز خارا چه میرود
خوابیده است تا که به کویت رسیده است
گر سر رود به راه تو از پا چه میرود؟
گویی، مباد در شکن طره خون شود
دل زان تست از گره ما چه میرود؟
پیداست بینیازی عشق از فنای ما
گر زورقی شکست ز دریا چه میرود؟
آیینه خانهایست غبارم ز انتظار
او جانب چمن به تماشا چه میرود؟
گر جلوهٔ رخ تو به ساغر ندیدهایم
چندین به ذوق باده دل از جا چه میرود؟
با ما که محو لذت بیداد گشتهایم
دیگر سخن ز مهر و مدارا چه میرود؟
یک ره اگر به وادی مجنون کند گذر
از ساربان ناقه لیلا چه میرود؟
ای شرم بازداشته از جلوهسازیت
از پشت پا بر آینه آیا چه میرود؟
هفت آسمان به گردش و ما در میانهایم
غالب دگر مپرس که بر ما چه میرود