عاشق چو گفتیش که برو زود میرود
نازم به خواجگی غضبآلود میرود
امشب به بزم دوست کسی نام ما نبرد
گویی سخن ز طالع مسعود میرود
از نامهام مرنج که آخر شدهست کار
شمع خموشم و ز سرم دود میرود
شادم به بزم وعظ که رامش اگر چه نیست
باری حدیث چنگ و نی و عود میرود
فردوس جوی عمر به وسواس داده را
سرمایه نیز در هوس سود میرود
نخوت نگر که می خلد اندر دلش ز رشک
حرفی که در پرستش معبود میرود
ما هم به لاغ و لابه تسلی شویم کاش
نادان ز بزم دوست چه خشنود میرود
رشک وفا نگر که به دعویگه رضا
هرکس چگونه در پی مقصود میرود
فرزند زیر تیغ پدر مینهد گلو
گر خود پدر در آتش نمرود میرود
غالب خوش است فرصت موهوم و فکر عیش
تاری که نیست در سر این پود میرود