یار در عهد شبابم به کنار آمد و رفت
همچو عیدی که در ایام بهار آمد و رفت
تا نفس باخته پیروی شیوه کیست
تندبادی که به تاراج غبار آمد و رفت
سبحه گردان اثرهای وجودست خیال
هر چه گل کرد تو گویی به شمار آمد و رفت
طالع بسمل ما بین که کماندار ز پی
پاره ای بر اثر خون شکار آمد و رفت
شادی و غم همه سرگشته تر از یکدگرند
روز روشن به وداع شب تار آمد و رفت
هرزه مشتاب و پی جاده شناسان بردار
ای که در راه سخن چون تو هزار آمد و رفت
برق تمثال سراپای تو می خواست کشید
طرز رفتار ترا آینه دار آمد و رفت
هله غافل ز بهاران چه طمع داشته ای
گیر کامسال به رنگینی پار آمد و رفت
به فریب اثر جلوه قاتل صد بار
جان به پروانگی شمع مزار آمد و رفت
غالبا عین حزینست به هنجار بروز
موج این بحر مکرر به کنار آمد و رفت