غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

مدام محرم صهبا بود پیاله ما

به گرد مهر تنیده ست خط هاله ما

زهی ز گرمی خویت نفس گرانمایه

گداز ناله ما آبیار ناله ما

چمن طراز جنونیم و دشت و کوه از ماست

به مهر داغ شقایق بود قباله ما

به دل ز جور تو دندان فشرده ایم و خوشیم

ز استخوان اثری نیست در نواله ما

تو زودمستی و ما رازدار خوی توایم

شراب درکش و پیمانه کن حواله ما

درازی شب هجران ز حد گذشت، بیا

فدای روی تو عمر هزار ساله ما

جنون به بادیه پرداز گلستان بخشید

سواد دیده آهوست داغ لاله ما

ز سعی هرزه به بیحاصلی علم گشتیم

چو باد بید پدید آمد از اماله ما

همین گداختن است آبروی ما غالب

گهر چه ناز فروشد به پیش ژاله ما