فغان من همه از دست توسن نفس است
که خام و سرکش و بدخوی و بدلجام بود
بشصت سال ریاضت که دید دید در ره عشق
نگشت رام و نخواهد شدن کدام بود
چو عود خام کسی را که خامی از ازلست
هزار سال بسوزد هنوز خام بود