اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲

آنشب که محمد سوی معراج برآمد

بنگر که کمال نظرش تا بچه حد دید

زد عقده هستی گره میم در احمد

شد عقده گشا احمد و فی الحال احد دید

در دیدن این واقعه پرسش مکن از غیر

کآنجا که نظر کرد محمد همه خوردید