اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در تاسف بر مرگ میرزا محمود گوید

آه ازین گردون دون کزوی کسی دلشاد نیست

داد کز بیدادِ او  ، هرگز دلی آزاد نیست

سر و نازی گر بر آردهم خود از بیخش کند

هیچ کار چرخ بی بنیاد بر بنیاد نیست

بسکه از مرگ جوانان خانه ویران میکند

در کهن دیر جهان یک خانه آباد نیست

گرچه از دیاد کسی هرگز نشد بیداد او

این چنین ظلمی که کرد ایّام ،  کَس را یاد نیست

سروقد میرزا محمود ازین گلشن بکند

چاره مرغ دل بیچاره جز فریاد نیست

جان شیرین را بتلخی داد آن نخل کرم

تلخی جان داد شیرین کم از فرهاد نیست

گرچه فرهاد از غم شیرین بسی حسرت کشید

عاقبت ناکام رفت اینظلم را کس یاد نیست

اهل دل آمرزش او از خدا خواهند و بس

قدسیانرا روز و شب جز این دعا اوراد نیست

اهلی از دام اجل هرگز نشد ازاد کس

مرغ روح کس خلاص از دام این صیاد نیست