شاهی که چرخ حلقه به گوش از کمان اوست
روی زمین به پشت کمان از امان اوست
سهم السعادتی که قرین ظفر بود
در قبضهٔ کمان سعادت قران اوست
زاغ کمان اوست همایی که از شرف
پرواز طایر فلک از آشیان اوست
از روی امتحان به فلک گر کمان کشد
نارنج مهر و مه هدف امتحان اوست
تیرش که خار چشم حریف است روز جنگ
هر جا که هست دیدهٔ دشمن نشان اوست
خصمش چنان ضعیف شد از غم که چون کمان
پیدا ز زیر پوست رگ و استخوان اوست
بر حرف این کمان منه انگشت همچو تیر
کاین نقش دلکش از قلم خردهدان اوست
عظم رمیم در حرکت زین بود بلی
آن کس که مرده زنده کند در امان اوست
در وصف این کمان که چو ابروی یار ماست
گر تیر چرخ لب نگشاید نشان اوست
اهلی که گوشهگیر چو پیر از شکستگیست
مداح شاه و پیر سگ خاندان اوست