کی دل بیدردی از داغ گزندی سوخته
هرکجا دیدیم عشقت دردمندی سوخته
وه چه شمعست این که پیش عاشقان پروانهوار
صدهزار افتاده چندی مرده چندی سوخته
تا بود شمع ایمن از چشم بدان گرد سرش
هر نفس پروانگان مشت سپندی سوخته
میشود دودی بلند و میدمد بویی عجب
تا کجا آن شوخ جان مستمندی سوخته
آه ازین نازکپسندیهای دل کاین جان زار
هردم از نازکدلی مشکلپسندی سوخته
پیش من فرهاد و مجنون مرم آزادهاند
کم چو من دیوانهای در قید و بندی سوخته
گر زمین و آسمان دشمن شود اهلی چه باک
آه من بسیار ازین پست و بلندی سوخته