رسید مست من از می به رخ گل افکنده
رخی و صد گل خوبی لبی و صد خنده
کلاله بسته و چون گل گشاده پیشانی
ز رشک او مه نو چین به چهره افکنده
گشاده از مه ابرو چو حلقه کعبه
در امید به روی هزار درمانده
کسی که کشته خوبان نشد چه میداند
که زهر چشم بتان مرده میکند زنده
چو مه بر آمده از صورتی که از شرمش
فرو رود به زمین آفتاب تابنده
به جمله ملتفت اما تغافلش با من
تغافلی به هزار التفات ارزنده
سر نیاز نهادم به سجده آن بت
که ای به حسن خداوند و ما همه بنده
همیشه خلعت حسن تو تازه باد چو گل
ولی ز یاد مبر اهلی کهن ژنده