اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۵

اگر چه عشق نکویان جراحتست همه

جراحتست که در سینه راحتست همه

وصال گل طلبی بخت باید ای بلبل

مگو که کار بعقل و فصاحتست همه

قدت نه سرو که ناز و کرشمه است تمام

رخت نه ماه که حسن و ملاحتست همه

چه عارضست و چه حسنست این تعالی الله

چو صبح اهل سعادت صباحتست همه

زبان طعن رقیبان بسوخت اهلی را

هلاک مردن جسم و جراختست همه