مدعی در جوش و ما بیهوش از آن نو گل شده
بلبلان خاموش و مرغ هرزه گو بلبل شده
آفتاب من که سوزد برق حسنش خشک و تر
سبزه تر بین که گرد عارضش سنبل شده
در کمین صید دل از زلف و خال و چشم مست
فتنه ها دارد سرفتنه آن کاکل شده
دیگرانرا جزوییی گر سوخت برق حسن او
خرمن صاحبدلان بر باد جزو و کل شده
همنشین آسان نشد اهلی بدان سر و سهی
باغبان خون خورده عمری تا قرین گل شده