خوشا سنگ جفایت خوردن و هم در نفس مردن
ولی من بخت اینم نیست خواهم زین هوس مردن
من آنمرغ دل افکارم که محرومم ز وصل گل
نخواهم روی بستان دید خواهم در قفس مردن
دل مجنون کجا یابد نشان از محمل لیلی
که میباید در این وادی بآوای جرس مردن
ز طعن همنفس نتوان که نالم از بلای او
بلا این شد که می باید ز طعن همنفس مردن
ز عشق آسان شود مردن اگرنه زین بود مردن
نخواهد کس درین عالم برای هیچکس مردن
چنینم گفت جانت را بیک دیدار بستانم
اگر باشد چنین اهلی خوش آسانست پس مردن