اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۷

گر شوم خاک ره و سبزه دمد از گل من

حسرت سبزه خطت نرود از دل من

ای چراغ نظر و شمع شبستان همه

یکشب از شمع رخ افروخته کن محفل من

قصه درد دل از داغ تو تا کی گویم

آه ازین درد دل و وای ز داغ دل من

دانه خال تو حاصل نشد از خرمن عمر

گو ببر باد فنا خرمن بیحاصل من

مگذر از من که سرم کوی تو زان منزل ساخت

که فتد سایه سرو تو بسر منزل من

ساقی امشب مه من مست و سر افشان سازش

که بمستی مگر آنسرو شود مایل من

رخت در کعبه مقصود کشم چون اهلی

گر ببندد اجل از کوی بتان محمل من