اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۱

بهر جا چشم بگشایم جمال یار می بینم

تو گویی صورت یار از در و دیوار می بینم

جهانی عاشق رویش ولیکن رخ ز من تابد

که من در عین بیتابی درو بسیار می بینم

مگر درمان درد من شکیبایی کند ورنه

فزونتر میشود دردم گرش صدبار می بینم

مرا هرگز نباشد بر رخ او طاقت دیدن

مگر چون بگذرد گاهی در او رفتار می بینم

نه تنها اهلی شیدا که مجنون نیز بگریزد

ز رسوایی که من در کوچه و بازار می بینم