اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۶

من سوخته داغ درون پرور عشقم

گر کعبه شوم حلقه بگوش در عشقم

ز آن آتش رسوایی من صد علم افراخت

تا عقل بداند که من از لشکر عشقم

چون ذره به مه دل ندهم مهر پرستم

آری همه حسنی نبود در خور عشقم

فرزند غمم از ازل آورده ام این درد

پرورده درد از پدر و مادر عشقم

هر کسکه چو اهلی ورق عشق مرا خواند

دانست که من آیتی از دفتر عشقم