اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۹

می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم

کار دنیاست مبادا که دل آلوده شویم

خیز تا صحبت رندان دل ما تازه کند

چند در خانقه و مدرسه فرسوده شویم

کار عالم چو بغم خوردن ماراست نشد

شاد بهتر که ملول از غم بیهوده شویم

دو جهان گر نبود ما نه از آن رندانیم

که پریشان ز غم بوده و نابوده شویم

بهزاران هوس آلوده لبت چون بوسم

مگر آن دم که چو می از همه پالوده شویم

سوختیم از غم و در دیده ارباب نظر

سرمه گردیم گرت زیر قدم سوده شویم

بس دویدیم چو اهلی همه سو از پی دل

اینزمان کشته شویم از همه آسوده شویم