اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

روز آخر کز جهان با دیده گریان روم

گر نباشد در دلم مهر تو بی ایمان روم

دامن از گلهای خون دل نشویم زان مرا

دامنی پر گل بود روزی کزین بستان روم

بسکه بیحد دود دل در خانه ام فانوس وار

آردم در چرخ و من چون صورت بیجان روم

از لبم کامی ده ای بی رحم و مپسندم که من

چون سکندر نا امید از چشمه حیوان روم

خضر و الیاس اندران سرچشمه آبحیات

معتکف بنشسته چون من بی سر و سامان روم

مینهم پا بر سر هستی و جان در آستین

تا چو اهلی سوی او پاکوبو دست افشان روم