سنگ جفا بقصد دل زار خستهام
مفکن که من ز طالع خود دلشکستهام
خونابه گر شدست سرشگم عجب مدار
داغ درون خویش بآن آب شستهام
ای مرغ نامهبر، ز گزند ایمنی که من
تعویذ چشم زخم ببال تو بستهام
من چون روم ز کوی تو کز چشم خونفشان
خونم گرفته دامن و در خون نشستهام
اهلی اگر چه سوختم از داغ عشق او
تا همچو شمع کشته نگردم نرستهام